با توکل به خدا
·•<بالاخره می توانیم>•·
در سکوت خلوت خود آرام رمیده بود و محو تماشای جلوه ی دوست که
ناگاه…
ناله ای حزین خلوتش را در هم شکست.
کنجکاو شده بود کهاین آهنگ سوزناک ازکجا می آید..
صدا نزدیک و نزدیک تر می شد..
آه او کیست؟
چه چهره ی خسته و گرفته ای!
چه نفس های دلشکسته ای!
صدایش کرد:
…سلام پدر جان!بیا بنشین.
چه شده چرا این قدر در هم شکسته ای؟
برایم بگو ناله ات برای چیست؟
ناگهان بغض پیرمرد ترکید…
گویا منتظر گوش شنوائی بود که از راز دلش بگوید و سبک شود:
..هر چه سعی می کنم نمی توانم یاد بگیرم
..ذهنم سخت و نفوذ ناپذیر شده .. در من دیگر یارای علم آموزی نیست ..
همه سوال ها را اشتباه جواب می دهم..
خب طبیعی است بیش ازاین هم ازمن با این سن و سال انتظار نمی رود…
ناگهان جرقه ای در ذهنش ایجاد شد …..
آخراین قضیه بی شباهت به داستان زندگی او نبود .
نگاهی عمیق به چهره درهم شکسته پیر انداخت…
وسرگذشتش را به آرامی برایش بازگو کرد:
…روزگاری بود که به زور بازویم می نازیدم
و ناتوانیش را به باد تمسخر می گرفتم ..
مگراو می تواند من را تحت تاثیر قرار دهد؟ من سخت و نفوذناپذیرم ..
اما او بدون اینکه خسته و یا ناامید شود
هر روز آرام آرام صورتم را پر ازگلبوسه های مهربان خود می نمود
ونصیحتم می کرد
ومن همچنان سخت و متکبر..
اما اینگار او دست بردار نبود پی گیر و و خستگی ناپذیر و..
بالاخره توانست شرمنده ام کند.
به خودم آمدم که دست از لجاجت بردارم تا کی مقاومت و تکبر؟
باید حرف حق را بپذیرم ودر خودم تغییری ایجاد کنم.
…اما مگر می شد طبیعت سنگ بودن سختی وسفتی است..
با ناامیدی رو به آب کردم و گفتم:
نفوذ در من محال است و تو نمی توانی در من تغییری ایجاد کنی.
اما او باز هم ناامید نشد وبه تلاش خود ادامه داد…
هر روز قطره قطره بر دل سخت من چکید و چکید تا..
بالاخره توانستاین گودال بزرگ را در سطح ستبر من ایجاد کند و..
سرانجام من تغییر کردم و حالا..
هنوز حرفش تمام نشده بود که پیرمرد تکانی خورد و گفت:
دل من که از توی سنگ سخت تر و علم که از آب نرم تر نیست
چرا من نتوانم؟
شیرمرد خدا را شکر کرد ورفت تا..
با تلاش و توکل به خدا از اقیانوس علم و حقیقت بنوشد …
وسرانجام …
اسطوره دلاور این میدان شد..
حال ای مبلغ دین خدا آیا تو هم نباید آبسانبوسه های محبت خود را
قطرهقطره و با نرمی و تلاش پیگیربر دل اقشار جامعه کهبه وسیله ی
ابزارهای شیاطین و دزدان فرهنگی آسیب دیده است بچکانی
وتمام گردوخاک های جرمبسته روانشان را شستشو دهی ؟
وای مبلغان دنیای اسلام آیا وقت آن نرسیدهکه با هم سیلی شوید
و جرثومه فساد و پلیدی وتاریکی را از چهره جامعه عزیزمان پاک کنید؟
آیا دل جواناناز آن سنگ سخت تر وتلاششما در نشان دادن حقایق
کمتر از آب است؟ ..
بیائیم خستگی ناپذیر و مقاوم باشیم و باور کنیم که با توکل بر خدا
بالاخره می توانیم….