چرا حجاب (شعر)
چادرم را دوست دارم
در گلستانی گلي ديدم شگِفت
شبنمي بر صورتش همچون شراب
بلبلاني شيفته بر گرد او
در ميان عنبر و مشک و گلاب
چيدنش شد آرزويم ناگهان
دست بردم سوي او بس با شتاب
کاين چنين زيبا گلي را تا کنون
نه به بيداري بديدم نه به خواب
بهر چيدن تا بشد دستم دراز
گشت دل از سوز خار او کباب
گفتم اي گل اين چنين کبر و غرور
کي بود شايسته اين رنگ و آب
روي سوي ديده ی گريان نمود
وز سر مهر اين چنين دادم خطاب
گر نبود اين خارها بر پيکرم
بر رخم کي ماند اين رنگ و لعاب
در تامل گشت عقل و جان من
دل ربود از من به يغما آن جواب
خارها بايد ملازم لاله را
تا مصون ماند ز خشم و از عتاب
آن چه موجب شد که گل باشد امان
آن حجاب است آن حجاب است آن حجاب
(مهدي صادقي)
چادرم باشد مرا معیار ایمان و شرف
همچو مروارید زیبایم درون یک صدف
دید نامحرم نیفتد لاجرم بر سوی من
افتخارم باشد این،زهرا بود الگوی من
مدعی گوید که چادر یک نشان فانی است
من ولی گویم که با چادر تنم اسلامی است
مدعی گوید که با چادر کلاست باطل است
من ولی گویم که ایمانم ز چادر کامل است
مدعی خواهد مرا بی دین کند با لفظ دوست
چادر من همچو تیر زهرگین،بر چشم اوست
(بهلول حبیبی زنجانی)