داغ هجران
دلم از آتش هجر تو مذاب است هنوز
که چرا روی تو درحال غیاب است هنوز
بس که از دیده ی من اشک تمنا ریزد
شده سیلاب ومرا خانه خراب است هنوز
گفته بودی که به پایان رسداین دردفراق
رنج هجران تو بی حد و حساب است هنوز
من سرگشته کجا روی کنم؟واغوثاه
منتظر گوش به فرمان جواب است هنوز
چشمه آب حیات است لب لعل تو لیک
سالیانی است لبم تشنه آب است هنوز
دل ز یاری من خسته دگر دست کشید
روح ازغصه بسی درتب و تاب است هنوز
جان بی حال من وپیکرسستم گویی
هست یک عمرکه پیوسته بخواب است هنوز
ناله از نای من خسته نیاید بیرون
چون مرا سینه ز هجر تو کباب است هنوز
در بیابان فراقت جگرم می سوزد
بهره تاحال مرا هجرو نقاب است هنوز
دور از قافله عشق تو ماندم چه کنم
دل من منتظر لطف جناب است هنوز
کن سرافرازبه دربانی خودورنه همه
نقشه زندگی ام نقش سراب است هنوز
کی ز دامان تو دل بر کنم و دست کشم
به دلم عشق تو ز ایام شباب است هنوز
با همه مهر و کرم قلب توچون گشت رضا
که روانم ز فراقت به عذاب است هنوز
پورکاشف زتو خواهدکه بخوانی به برش
هردم این رازتوخواهان خطاب است هنوز
···‹<دیوان اشعار قائمی:محمد قائمی امیری -ص53>›···